۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

1389/11/24 - دشت اول

روزی روزگاری مردی بود که زمانی عادت کرده بود هر وقت قضایای زندگی فکرش را مشغول می‌کند، دفترچه‌ای باز کند و ذهنیاتش را بنویسد و تاریخ بزند. فکر می‌کرد که بعدها خودش یا دیگرانی این نوشته‌ها را خواهند خواند و از آنها برای درک وضعیت او یا خودشان استفاده خواهند کرد. این مرد یک روز پاییزی دو سه تا چمدان لباس و کتاب و دفترچة یادداشت و لپ‌تاپ و خرت و پرت‌های دیگر را برداشت و از خانه‌ای که در آن با همسر و دخترش زندگی می‌کرد بیرون آمد و عجالتاً به منزل والدینش کوچ کرد تا بتواند به زندگیش سروسامان بدهد. در آن موقع پنجاه سال داشت. 

چند ماه بعد دید که قضایای زیادی فکرش را مشغول می‌کند و با این که سال‌ها بود که به سبک اسکارلت اوهارا فکرکردن به تقریباً همة مسائل را می‌گذاشت «برای فردا»، یاد عادت دیرینه‌اش افتاد و این که بیرون ریختن فکرها اگر جراحی گره‌های روح نباشد، حداقل ارزش آزمایش خون و رادیوگرافی را که می‌تواند داشته باشد! 

خاطرات «آدم‌های بزرگ» ارزش خواندن دارد. اما آدم‌های معمولی برای چی باید افکارشان را فقط برای خودشان یادداشت نکنند؟!... نمی‌دانم!... بلاگ‌نویسانی که دربارة مسائل بشریت اظهارنظر می‌کنند، خب، می‌خواهند نظرشان را با دیگران به اشتراک بگذارند. اما خاطرات و افکار؟... مرد به این چیزها فکر نکرده بود و نمی‌خواست فکر کند... یک بلاگ درست کرد و شروع کرد به نوشتن. شاید اینجوری می‌خواست جلب توجه کند؟!... شاید می‌خواست به خودش قوت قلب بدهد و حرف‌هایی را که نوشت نتواند پس بگیرد؟!... خودش هم نمی‌دانست! 

چند روزی فکر کرد که آیا باید برای این بلاگ‌نوشته‌هایش طرحی داشته باشد و ترتیب زمانی‌ای؟ اما به نتیجه‌ای نرسید. بنابراین با خودش گفت نهایتش این است که یک چیزی می‌شود مثل این رمان‌های نو که صدبار خواننده را با انواع فلاش‌بک و فست‌فورواردهای صریح و تلویحی در زمان عقب و جلو می‌کنند تا خواننده گیج و منگ شود و نفهمد که بالاخره این هوشنگ صفحة 45 با سوسن صفحة 73 از پیش از رفتن غلامعلی به مالزی در صفحة 17 آشنا بوده یا بعد از این که با سوسن صفحة 29 ازدواج کرد عاشقش شده؟!... نهایت‌ترش هم برای این که حالت رمانِسک آن بیشتر شود اسم و رسم و ارتباط آدم‌ها را قدری مغشوش می‌کند که واقعیت و تخیل در هم آمیخته شود و بلاگش را می‌تواند به عنوان بدل یک رمان نوی رئالیستی جا بزند؛ آنوقت دیگر مردم نمی‌توانند آنقدرها هم بر او خرده بگیرد که این نوشته‌ها ارزش خواندن ندارد!

۳ نظر: