۱۳۹۵ مهر ۵, دوشنبه

1395-07-05- باد با خود آورد...

- عموجون، استعاره یعنی چی؟
- استعاره، عمو؟... یا تمثیل؟
- نه استعاره...
- ببین عمو مثلاً من قصۀ یه پسربچه‌ای را برات می‌گم که در یکی از روستاهای حاشیۀ کویر در خانه‌ای از خشت و تیرهای چوبی زندگی می‌کرد و شب‌ها تشکچه‌اش را روی صندوقچه‌ای کنار پنجره می‌انداخت و چشم می‌دوخت به سایه‌های دیوارهای گلی و درختان گز که در تاریکی شب خاکستری می‌شدند و بعد نگاهش بر روی جلد یک مجلۀ توریستی، که یک روز باد با خودش از آسمان جلوی پای او انداخته و پدرش با آن سوراخ پنجرۀ شکسته را پوشانده بود، می‌افتاد و خودش را در میان آن ساختمان‌های پرنور شیشه‌ای و ماشین‌های عجیب و مردان و زنان خارجی شیک‌پوش و خندان تجسم می‌کرد و خوابش می‌برد و هر روز صبح با ذوق و شوق به مدرسه می‌رفت و نمراتش همیشه بیست بود و شاگرد اول کنکور و قهرمان المپیاد شد و با بورسیۀ دولتی رفت خارج درس خواند و مهندس شد و برای خدمت به مردمش به روستای کودکی‌اش برگشت و شروع کرد به پوشاندن نمای خانه‌شان با شیشه‌های رنگی و رنگ‌کردن گاو و قاطر پدرش با اکلیل نقره‌ای و طلایی و بعد که فهمید باید کارهای اساسی بکند، داخل خانه را لوله‌کشی کرد ولی از شیرها آب نمی‌آمد چون روستا آب لوله‌کشی نداشت تا یک روز که باد مقاله‌ای دربارۀ «بارپرستی(1)» را با خودش از آسمان جلوی پایش انداخت و خواند و باز هم نفهمید که ول معطل است و روزی با مش‌حسین بنا گپ می‌زد و فهمید که چرا در هیچ‌یک از خانه‌های روستا شیر آب و لوله‌کشی وجود ندارد و من اصلاً مانده‌ام که این بچه چطوری قهرمان المپیاد شده بود... سال‌ها گذشت و او سال‌ها بود که می‌دانست اما باز هم گهگاه شروع می‌کرد به فحش و فضیحت با مش‌حسن بنا که چرا در طراحی خانه‌های روستا لوله‌کشی را لحاظ نمی‌کند...
- استعاره اینه عمو؟
- نه عموجون، این تمثیل بود... استعاره را هیچ‌کس نمی‌تونه بگه چیه... آخرش هم با تمثیل می‌شه فهمید... اصلاً اینها شِر-و-وِر بود!... تو سعی کن بفهمی «بارپرستی» چیه... بیشتر به دردت می‌خوره!

(1) Cargo Cult