پریروز
هرچه کردم نام «زنجان» یادم نیامد...
«بجنورد» و «بروجرد» و «بیرجند» که هیچ:
چاقو بهدست
از سطانیه تا «سمنان» و «دامغان» هم رفتم
ولی حتی «ز»اش هم یادم نیامد
دیروز
یادم افتاد که دنبال نام چیزی میگشتم
هر چه کردم یادم نیامد چه بود؟
غذا بود؟ شهر بود؟ میوه بود؟...
هیچ!
امروز صبح
در گروه ساکنان مجتمع
یکی نوشته بود:
«باید منطقی باشیم!...
مسائل را اولویتبندی کنیم و سپس...»
نتوانستم تا انتها بخوانم
هنوز چشمانم مرطوب است
و آروارههایم از خنده درد میکند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر