۱۴۰۲ شهریور ۳۱, جمعه

ما کجاییم در این بحرتفکر تو کجایی

 پریروز
هرچه کردم نام «زنجان» یادم نیامد...

«بجنورد» و «بروجرد» و «بیرجند» که هیچ:
چاقو به‌دست
از سطانیه تا «سمنان» و «دامغان» هم رفتم
ولی حتی «ز»اش هم یادم نیامد

دیروز
یادم افتاد که دنبال نام چیزی می‌گشتم

هر چه کردم یادم نیامد چه بود؟
غذا بود؟ شهر بود؟ میوه بود؟...
هیچ!

امروز صبح
در گروه ساکنان مجتمع
یکی نوشته بود:
«باید منطقی باشیم!...
مسائل را اولویت‌بندی کنیم و سپس...»

نتوانستم تا انتها بخوانم 
هنوز چشمانم مرطوب است
و آرواره‌هایم از خنده درد می‌کند

۱۴۰۲ شهریور ۱۷, جمعه

جنایات یار

می‌گویم «عشق هم عشق‌های فولکلوریک! معشوق هر جور جنایتی هم که کرده باشه، عاشق پاش وامی‌سته، چیزی رو کتمان نمی‌کنه، همه‌چی رو صادقانه تو شعرش می‌گه "ای یار جانی، یار جانی..."»

می‌گوید «غیرفولکلوریکش هم داشته‌ایم: "گویید فلانی آمده، آن یار جانی آمده..." (مکث) حالا منظورش Walker است یا Dollar؟»

می‌گویم «Cash! Cash! Cash only! یا Only Cash!؟»