- الو؟ سلام!
- سلام.... چطوری؟...
- خوبم، ببین... امروز در CNN خبر انتشار کتاب James Comey (رییس سابق FBI که ترامپ اخراج کرده بود) را مزهمزه میکردند. یکی دیگر هم آمد (یک رییس یا کارمند ارشد سابق CIA بود) و گفت اتفاقاً من هم یک کتابی در دست انتشار دارم که قریب پنجاه سال از تجربیاتم درش آمده است و لابد همانقدر بهش ایراد خواهند گرفت...
آدمهایی کلی خاطرۀ تعریفکردنی دارند که در سالیان عمرشان در وسط ماجراها و کارهای جالب و هیجانانگیزی بوده باشند؛ ماجراهایی که شاید با 10، 20 یا 50 نفر دیگر مستقیم در آن شریک بوده باشند... وگرنه من اگر خاطراتم را بنویسم یا آنقدر شخصی و عادی است که برای هیچکس جالب نیست، یا تقریباً با 50 میلیون تا 5 میلیارد نفر دیگر مشترک از آب درمیآید!
کسی که در عمرش همواره از یک ارتفاع امن به زندگی نگاه کرده باشد و درگیر هیچ ماجرای عجیب و یگانهای نشده باشد، فقط میتواند وارد توصیفات انتزاعی و کلان بشود؛ چون این تنها چیزی است که از آن ارتفاع میتواند بیند! از ارتفاعی که فقط میشود «توصیف کرد»... نهایتاً «توضیح داد»!... و اصولاً نمیتوان چیزی را «تغییر داد»!
خیلی وقتها داستانهای «مرغ و تخممرغ» فقط تناقضنما هستند... و واقعاً تناقضی درشان نیست... بر حسب این که در چه زمانی به یک مصداق خاص از آنها نگاه کنی یا مرغ اول است یا تخممرغ... یعنی یک مرغ خاص قبل از آن تخممرغ خاصی میآید که قرار است بگذارد؛ و بعد از آن تخممرغ خاصی آمده است که از آن درآمده بود... بعضی پرسشها دربارۀ تقدم و تأخر را هیچوقت نمیتوان «بهطورکلی» پاسخ داد: ابر و باران، کوه و دره،... همهچیز بستگی دارد به نقطۀ دید.
اینجا هم به نظرم خلقیات و طبعِ «تو هرگز چیری را تغییر نخواهی داد» (فرمان یازدهم!) مقدم است بر آن ارتفاع امن «توضیح میدهم پس هستم»...
البته این توضیحی که عرض شد یک مکاشفۀ شخصی بود شاید خیلی هم از آن بالابالاها نبود. (تق-بووووووق)
- الو؟!... الو؟!...
اینها را تندتندتند گفت و قطع کرد!
اینها را تندتندتند گفت و قطع کرد!
(خب چیه مگه؟!... این هم یک جور «گفت و شنفت پراکنده» است دیگه: او گفت، من شنفتم و... پراکنده شدیم!)